ديشب با اينكه چند روزي بيشتر به بهار نمانده بود اما يك شب زمستاني تمام عيار بود. از پنجره به بيرون نگاه انداختم، دانههای برف چنان زير نور تير چراغ برق به هم میپیچید كه احساس میکردم اين زمستان تا ابد ادامه پيدا خواهد كرد. تماشاي برف و كولاك شديد بيرون پنجره حال و هواي عيد را از سرم میزدود؛ براي همين پرده را بستم و به صفحه تلويزيون چشم دوختم؛ «مثل يك كابوس» كيفيت سريال تلويزيون هم مثل اسمش به يك كابوس میماند، ديگر داشت حالم به هم میخورد. تلويزيون را خاموش كردم و برادرم فيلمي را كه چند روز پيش خريده بود آورد تا حداقل يك فيلم درست و حساب تماشا كنيم. داداشم میگفت فيلم اورجينالش را پيدا نكرده، روي يك دي وي دي با ماژيك نوشته بود: «جدايي نادر از سيمين». كامپيوتر را روشن كرد و بساط فيلم را به راه انداخت. بازيگران فيلم آنچنان طبيعي بازي میکردند كه حتي بي ذوقترین بيننده را نيز میتوانستند به تحسين و هيجان وادارند. تازه داشتم میفهمیدم كه چگونه «اصغر فرهادي» با اين فيلم به اولين برندهی اسكار در كشورمان تبديل شده است. فيلم از بي رحمي قانون و از بي عدالتي روزگار سخن میگفت. به جرات میتوان گفت كه اين فيلم برشي كوچك از جامعه ماست؛ جامعهای كه در آن فقير و غني گرفتار مشكلات خاص خودشان هستند. در اين فيلم همهی بازيگران، بازيگر نقش اول هستند؛ همانطور كه ما در زندگي واقعي همه بازيگر نقش اول فيلم زندگي خود هستيم. اين فيلم پر بود از شخصیتهای خاكستري، از آن دختر بچهی كوچك و دوست داشتني گرفته تا نادر! آنها همه و همه خاكستري بودند؛ همانطور كه در زندگي واقعي هیچکس سياه يا سفيد مطلق نيست. آري ما همه شخصیتهای خاكستري هستيم.
اين را كه گفتم ياد آن مرد آس و پاس افتادم كه چند روز پيش در آرايشگاه ديده بودم؛ او میگفت تمام پولي را كه در قمار برده بود به يك مرد فقير بخشيده است تا هزینهی بيمارستان بچهاش را بپردازد. او با ادبيات داش مشدي خاص خودش هنگام صحبت كردن به زمين و زمان حتي به خودش فحش میداد، اما ركيكترين فحشهایش را نثار نزول خوارها میکرد، نمیدانم چرا ولي نفرت عجيبي از نزول و نزول خوارها داشت. كسي چه میداند شايد تنها و بزرگترین صوابي كه در کارنامهی اعمال او ثبت خواهد شد همين فحش دادن به نزول خوارها باشد.
:: موضوعات مرتبط:
سياسي ,
,
:: برچسبها:
جدايي ,
نادر ,
از ,
سيمين ,